یکی از خطوط اساسی تبارشناسی‌های  فوکو، معطوف به‌بررسی شیوه‌های مختلف موضوع شدگی انسانها و نیز شناخت چگونگی ساخته شدن خویشتن آدمی در مقام موضوع مورد مطالعه است. او در مصاحبه خویش با روله (در فوکو، ترجمه سرخوش و جهاندیده، ۱۳۷۹)، بر این نکته تأکید می ورزد که هدف از باستان شناسیهای وی، مطالعه تاریخ تحول اندیشه ها نبوده، بلکه دغدغه اساسی، بررسی چگونگی طرح یک موضوع در مقام ایژه شناخت بوده است. به سخن دیگر وی در پی آن بوده تا بداند در بستر تحول و رفت و آمد ایدهها، چگونه امری توانسته است در مقام ابژه ممکن شناخت ظهور یابد.
 
این دغدغه در تبارشناسی، شکل ویژه ای به خویش می گیرد و به صورت پی جویی طرح انسان به منزله ابژه ممکن شناخت ظاهر می شود. فوکو(در دریفوس و رابینو، ۱۹۸۶، ص ۳۴۴) در پیوست "سوژه و قدرت" در کتاب دریفوس و رابینو می گوید: «هدف من پرداختن به تاریخی از شیوه‌های گوناگونی بوده است که به موجب آنها، انسان ها در فرهنگ ما به سوژه هایی تبدیل شده اند».
 
 دغدغه اساسی دیگری را که در پس پرداختن فوکو به سوژه، قدرت و حقیقت، پنهان شده است، می توان نوعی دغدغه رهایی بخشی نام نهاد. فوکو(۱۹۹۰، ص ۲)، خود می گوید «هدف من آن است که به مردم بگویم از آنچه احساس می کنند، آزادترند». وی معتقد است این رهایی بخشی بدین صورت انجام می گیرد که به مردم نشان دهیم آنچه حقیقت می پندارند یا به عنوان مدرک در نظر می آورند، تحت شرایط تاریخی ویژهای ساخته شده و به همین دلیل می توان آن را مورد نقد قرار داد یا آن را ویران ساخت. به اعتقاد وی، این عمل، نوعی تغییر دادن ذهن مردم است.
 
از این روی، شکستن حدود فرهنگی و فراتر رفتن از آن، یکی از نتایج تحلیل تبارشناسی است. به اعتقاد فوکو، واکاوی "اکنون"، تنها به بیان چیستی "آنچه هستیم" نمی پردازد، بلکه «با دنبال کردن خطوط شکنندگی "اکنون"، باید بفهمیم که چگونه آنچه هست دیگر نمی تواند آنچه هست باشد» فوکو، ۱۹۸۳، ص ۲۵۹). بنابراین، فراتر رفتن از حدود فرهنگی "اکنون"، یکی از اهدافی است که تحلیل های تاریخی فوکو به دنبال آن است.
 
موضع فوکو درباره "حقیقت"، مورد مناقشه اندیشمندان است. اما آنچه به طور صریح در گفتههای فوکو آمده، تأکید بر این نکته است که او "حقیقت" به معنای کلی را انکار نمی کند. وی (۱۹۸۳، ص ۲۵۷) می گوید: «تمام کسانی که می گویند برای من حقیقت وجود ندارد، ذهنهایی ساده انگارند». چارلز تیلور" (در هوی و دیگران، ترجمه یزدانجو، ۱۳۸۰) نیز با پی جویی رد پای "حقیقت" در آرای فوکو معتقد است فوکو به ویژه در آثار متأخر خویش بر آن است تا ضمن تحلیل "سامانهای حقیقت"، برداشت خویش از "حیات خیر" را نیز بیان کند. این "حیات خیر" می تواند بر مبنای"حقیقت"ی باشد که فوکو آن را در ذهن خویش، مفروض انگاشته است. به سخن دیگر، "حیات خیر" مبتنی بر دریافتی از واقعیت و خیر است که تن به نسبیت نمی اید.
 
اعتقاد فوکو به حقیقت و تلاش برای نزدیک شدن بدان، در قالب تحلیل روابط ممکنی مجسم می شود که اندیشه با حقیقت دارد. این روابط ممکن، روابطی هستند که در طول تاریخ رخ داده اند و هر بار، اندیشه تلاش کرده است تا حقیقت را فراچنگ آورد و ادعای مالکیت حقیقت را در سراسر جامعه خویش فرافکند. سعی فوکو برای رد این ادعا با استناد به شواهد تاریخی و وادار ساختن اندیشمند زمان خویش برای درک زمان خود و ویژگی های آن و تلاش برای نزدیک شدن به حقیقت در زمینه و زمین خویش و آفرینش های بدیع صورت می گیرد.
 
اعتقاد فوکو به نوعی حقیقت رهایی بخش، وی را از نسبی گرایان شکاک برکنار می دارد. از یک سو، همراه شدن شک وی نسبت به جریان تولید حقیقت و دانش با تلاش وی برای رسیدن به کنه ماجرا در جریان تحقیق و آشکارسازی روابط سلطه آمیز، وی را از فیلسوفان شکاک متمایز می سازد و از سوی دیگر، ایمان وی به خود آفرینی انسان توسط خودش او را از جرگه پوچ گرایان جدا می کند.
 
یکی از آثار جانبی تحلیل شکل‌های گوناگون عقلانیت و موقعیت مند دیدن آنها، احقاق حق از عنصر "دیگری" است که در هر بار خودآفرینی عقل، در بیرون از حوزه عقلانیت خلق شده واقع می شود. فوکو معتقد است خلق و پذیرش عنصر "دیگری"، بهایی است که سوژه انسانی در مقابل شناخت خویش در حوزه های مختلف می پردازد. این بها، تنها در حیطه نظر محصور نمی ماند بلکه عرصه های عملی، نهادی و اقتصادی انسان را نیز متاثر می سازد.
 
به طور مثال، هنگامی که در مورد کسی به عنوان دیوانه - دیوانه: موضوع شناسایی سخن می گوییم، در واقع وی را از حیطه عقلانیت بیرون رانده و به عنصر "دیگری" تبدیل می کنیم. همچنین هنگامی که قرار است کسانی را به عنوان مجرم مجرم: موضوع شناسایی مورد مطالعه قرار دهیم، آنها را به عنصر "دیگری" تبدیل می کنیم و آنها فرسنگها از انسان فاصله می گیرند. مستثنا شدن گروهی از افراد، با عنوان های مختلف در آثار فوکو بدانها پرداخته شده: با کنار نهادن سوژه مذکور به طور مثال دیوانه یا مجرم از حوزه عقل ورزی هنجارین آغاز شده، با فروکاستن آنها از مقام انسانی ادامه یافته و در نهایت با کاهش سطح برخورداری آنها از حقوق انسانی پایان پذیرفته است. موقعیت مند دانستن صورتهای مختلف عقلانیت، این نوع مرزبندیهای سخت تکوین یافته میان انسانها را نیز با چالش مواجه می کند و "دیگری" را تا حدی از حاشیه به متن می آورد. بدین ترتیب بخشی از حصارهای تنیده شده و خالی از اعتبار مطلق، سست میشود و "دیگری" به ما نزدیک تر خواهد شد.
 
منبع: تبارشناسی و تعلیم و تربیت، نرگس سجادیه، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، تهران، 1394